Mittwoch, 26. Dezember 2018

فريسيان و کاتبان/فقها

فريسيان و کاتبان (فقها)
::::
و هنگامی که سخن می‌گفت، يکی از فريسيان از او وعده خواست که در خانه‌یِ او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
امّا فريسی چون ديد که پيش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
خداوند وی را گفت: همانا شما ای فريسيان، بيرونِ پياله و بشقاب را طاهر می‌سازيد، ولی درونِ شما پُر از حرص و خباثت است.
ای احمقان آيا او که بيرون را آفريد، اندرون را نيز نيافريد؟
بلکه از آنچه داريد، صدقه دهيد که اينک، همه‌چيز برایِ شما طاهر خواهد گشت.
وای بر شما ای فريسيان که ده‌يک از نعناع و سُداب و هر قسم سبزی را می‌دهيد، و از دادرسی و محبّتِ خدا تجاوز می‌نماييد؛ اينها را می‌بايد به‌جا آوريد و آنها را نيز ترک نکنيد.
وای بر شما ای فريسيان که صدرِ کنايس و سلام در بازارها را دوست می‌داريد.
وای بر شما ای کاتبان و فريسيانِ رياکار زيرا که مانندِ قبرهایِ پنهان‌شده هستيد که مردم بر آن‌ها راه می‌روند و نمی‌دانند.
آن‌گاه يکی از فقها جواب داده، گفت: ای معلّم، بدين سخنان ما را نيز سرزنش می‌کنی؟
گفت: وای بر شما نيز ای فقها، زيرا که بارهایِ گران را بر مردم می‌نهيد، و خود بر آن بارها، يک انگشتِ خود را نمی‌گذاريد.
وای بر شما، زيرا که مقابرِ انبيا را بنا می‌کنيد و پدرانِ شما ايشان را کشتند.
پس به کارهایِ پدران خود شهادت می‌دهيد و از آن‌ها راضی هستيد، زيرا آن‌ها ايشان را کشتند و شما قبرهایِ ايشان را می‌سازيد.
از اين‌رو حکمتِ خدا نيز فرموده است که به‌سویِ ايشان انبيا و رسولان می‌فرستم، و بعضی از ايشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد،
تا انتقامِ خونِ جميعِ انبيا که از بنایِ عالم ريخته شد از اين طبقه گرفته شود.
از خونِ هابيل تا خونِ زکريّا که در ميانِ مذبح و هيکل کشته شد. بلی، به شما می‌گويم که از اين فرقه بازخواست خواهد شد.
وای بر شما ای فقها، زيرا کليدِ معرفت را برداشته‌ايد که خود داخل نمی‌شويد و داخل‌شوندگان را هم مانع می‌شويد.
و چون او اين سخنان را بديشان می‌گفت، کاتبان و فريسيان با او به‌شدّت درآويختند و در مطالبِ بسيار سؤال‌ها از او می‌کردند.
و در کمينِ او می‌بودند تا نکته‌ای از زبانِ او گرفته، مدّعیِ او بشوند.

Pharisäern und Schriftgelehrten
::::
Als er noch redete, bat ihn ein Pharisäer, daß er mit ihm das Mittagsmahl äße.Und er ging hinein und setzte sich zu Tische.
Da das der Pharisäer sah, verwunderte er sich, daß er die Waschung vor dem Essen unterlassen hatte.
Der Herr aber sprach zu ihm: Ihr Pharisäer haltet die Becher und Schüsseln auswendig rein; aber euer Inwendiges ist voll Raub und Bosheit.
Ihr Narren, hat nicht der, der das Auswendige geschaffen hat, auch das Inwendige geschaffen?
Gebt doch zum Almosen das, was inwendig ist, siehe, so habt ihr alles rein.
Aber weh euch Pharisäern, daß ihr verzehntet die Minze und Raute und allen Kohl, und geht vorbei an dem Gericht und an der Liebe Gottes!Dies sollte man tun und jenes nicht lassen.
Weh euch Pharisäern, daß ihr gerne obenan sitzet in den Synagogen und wollt gegrüßet sein auf dem Markte!
Weh euch, daß ihr seid wie die verdeckten Gräber, darüber die Leute laufen und wissen es nicht!
Da antwortete einer von den Schriftgelehrten und sprach zu ihm: Meister, mit diesen Worten schmähest du uns auch.
Er aber sprach: Und weh auch euch Schriftgelehrten!denn ihr beladet die Menschen mit unerträglichen Lasten, und ihr selbst rühret sie nicht mit einem Finger an.
Weh euch!denn ihr bauet den Propheten Grabmäler; eure Väter aber haben sie getötet.
So bezeuget ihr und billigt eurer Väter Werke; denn sie töteten sie, und ihr bauet ihnen Grabmäler.
Darum spricht die Weisheit Gottes: Ich will Propheten und Apostel zu ihnen senden, und deren etliche werden sie töten und verfolgen,
auf daß gefordert werde von diesem Geschlecht aller Propheten Blut, das vergossen ist, seit der Welt Grund gelegt ist,
von Abels Blut an bis auf das Blut des Zacharias, der umkam zwischen dem Altar und Tempel.Ja, ich sage euch: Es wird gefordert werden von diesem Geschlecht.
Weh euch Schriftgelehrten!denn ihr habt den Schlüssel der Erkenntnis weggenommen.Ihr ginget nicht hinein und wehrtet denen, die hinein wollten.
Und als er von dort hinausging, fingen an die Schriftgelehrten und Pharisäer, hart auf ihn einzudringen und ihn mit mancherlei Fragen auszuhorchen,
und lauerten auf ihn, ob sie etwas erjagen könnten aus seinem Munde.

انديشه مکنيد که چه بگوييد...


انديشه مکنيد که چه بگوييد...

و چون شما را در کنايس و به‌نزدِ حکّام و ديوانيان برند، انديشه مکنيد که چگونه و به چه‌نوع حجّت آوريد يا چه بگوييد؛
زيرا که در همان‌ساعت روح‌القُدُس شما را خواهد آموخت که چه بايد گفت.


Wenn sie euch aber führen werden in ihre Synagogen und vor die Obrigkeit und vor die Gewaltigen, so sorget nicht, wie oder womit ihr euch verantworten oder was ihr sagen sollt;
denn der heilige Geist wird euch zu derselben Stunde lehren, was ihr sagen sollt.

همسايه / Nächste


همسايه / Nächste
::::
ناگاه يکی از فقها برخاسته، از رویِ امتحان به وی گفت: ای استاد، چه کنم تا وارثِ حياتِ جاودانی گردم؟
به وی گفت: در تورات چه نوشته شده است و چگونه مي‌خوانی؟
جواب داده، گفت: اين‌که خداوندْ خدایِ خود را به تمامِ دل و تمامِ نفس و تمامِ توانايی و تمامِ فکرِ خود محبّت نما و همسايه‌یِ خود را مثلِ نفسِ خود.
گفت: نيکو جواب گفتی. چنين بکن که خواهی زيست.
ليکن او چون خواست خود را عادل نمايد، به عيسی گفت: و همسايه‌یِ من کيست؟
عيسی در جوابِ وی گفت: مردی که از اورشليم به‌سویِ اريحا می‌رفت، به‌دست‌هایِ دزدان افتاد، و او را برهنه کرده، مجروح ساختند، و او را نيم‌مرده واگذارده، برفتند.
اتّفاقاً کاهنی ازآن راه می‌آمد؛ چون او را بديد از کناره‌یِ ديگر رفت.
هم‌چنين شخصی لاوی نيز از آن‌جا عبور کرده، نزديک آمد و بر او نگريسته، از کناره‌یِ ديگر برفت.
ليکن شخصی سامری که مسافر بود، نزدِ وی آمده، چون او را بديد، دل‌اش بر وی بسوخت.
پس پيش آمده، بر زخم‌هایِ او روغن و شراب ريخته، آن‌ها را بست، و او را بر مرکبِ خود سوار کرده، به کاروان‌سرايی رسانيد و خدمتِ او کرد.
بامدادان چون روانه می‌شد، دو دينار درآورده، به سرايدار داد و بدو گفت: اين شخص را متوجّه باش، و آنچه بيش از اين خرج کنی، در حينِ مراجعت به تو دهم.
پس به‌نظرِ تو کدام‌يک از اين سه نفر همسايه بود با آن شخص که به‌دستِ دزدان افتاد؟
گفت: آن‌که بر او رحمت کرد. عيسی وی را گفت: برو و تو نيز هم‌چنان کن.


Und siehe, da stand ein Schriftgelehrter auf, versuchte ihn und sprach: Meister, was muß ich tun, daß ich das ewige Leben ererbe?
Er aber sprach zu ihm: Was steht im Gesetz geschrieben? Wie liesest du?
Er antwortete und sprach: «Du sollst Gott, deinen Herrn, lieben von ganzem Herzen, von ganzer Seele, von allen Kräften und von ganzem Gemüte und deinen Nächsten wie dich selbst» .
Er aber sprach zu ihm: Du hast recht geantwortet; tue das, so wirst du leben.
Er aber wollte sich selbst rechtfertigen und sprach zu Jesus: Wer ist denn mein Nächster?
Da antwortete Jesus und sprach: Es war ein Mensch, der ging von Jerusalem hinab nach Jericho und fiel unter die Räuber; die zogen ihn aus und schlugen ihn und gingen davon und ließen ihn halbtot liegen.
Es begab sich aber von ungefähr, daß ein Priester dieselbe Straße hinabzog; und da er ihn sah, ging er vorüber.
Desgleichen auch ein Levit; da er kam zu der Stätte und sah ihn, ging er vorüber.
Ein Samariter aber reiste und kam dahin; und da er ihn sah, jammerte ihn sein, ging zu ihm, goß Öl und Wein auf seine Wunden und verband sie ihm und hob ihn auf sein Tier und führte ihn in eine Herberge und pflegte sein.
Des andern Tages zog er heraus zwei Silbergroschen und gab sie dem Wirte und sprach zu ihm: Pflege sein, und so du was mehr wirst dartun, will ich dir's bezahlen, wenn ich wiederkomme.
Welcher dünkt dich, der unter diesen dreien der Nächste sei gewesen dem, der unter die Räuber gefallen war?
Er sprach: Der die Barmherzigkeit an ihm tat. Da sprach Jesus zu ihm: So gehe hin und tue desgleichen!



Dienstag, 11. Dezember 2018

در دوّمين هفته‌یِ چشم‌به‌راهی نوشته شد

در دوّمين هفته‌یِ چشم‌به‌راهی نوشته شد

برایِ کسانی که به خدا باور دارند استدلال می‌کنم و می‌پرسم آيا برایِ شما دشوارفهم است که خدا پسری داشته باشد، يا بهتر بگويم فرزندی؛ و او را به ما بفرستد؟
و چون می‌گويند: هست، بايد پرسيد: کجایِ آن؟
ترديد نکنيد که بگويند: فرزندداشتن‌اش!
می‌پرسيم: داشتن‌اش، يا حقِّ نداشتن‌اش؟!
راهی جز انتخابِ دوّمی ندارند.
خود را خدادان می‌دانند و خدا را به "حقِّ نداشتن" محدود می‌کنند!
چگونه‌ست که خدايی که به او باور داريد و باور داريد که اين دَرندَشت، فقط گوشه‌ای از کبريایِ خلقتِ اوست، بايد برایِ "داشتن" از شما "اجازه" داشته باشد؛ که گويا نمی‌دهيد و حاضر نيستيد که بدهيد!؟

از خدا بخواهيم ياری کند
باشد که به‌زودی در مسيحِ خداوند باشيد!

11 دسامبر 2018
پاولوس سهرابی

Dienstag, 4. Dezember 2018

نخستين!

نخستين!

برایِ نخستين هفتانه‌یِ چشم‌به راهیِ تو
که به رهايیِ ما گم‌شدگانِ خطا
چليپایِ رنج به‌دوش،
مژدگانی!
خداوند!!

که در دستانِ هستی‌بخشایِ بی‌دريغِ تو و، پاهایِ نازنين‌ات
رهايیِ ما گم‌بودگانِ در تو پيدا شده را
شاديانه کوبيده‌اند!

بيا، بيا، بيا
که بی‌گناه
دوباره در تو بزاييم
دوباره از تو بروييم
دوباره با تو برآييم

به‌ياری‌ات که هميشه در تو بمانيم
خداوند!
مسيح!


پاولوس سهرابی
سه‌چهارشنبه، 5-4 دسامبر 2018


Montag, 3. Dezember 2018

ای پدرِ ما که در آسمانی



ای پدرِ ما که در آسمانی، نامِ تو مقدّس باد.
ملکوتِ تو بيايد. اراده‌یِ تو چنان‌که در آسمان است، بر زمين نيز کرده شود.
نانِ کفافِ ما را امروز به ما بده.
و خطاهایِ ما را ببخش، چنان‌که ما نيز خطاکارانِ خود را می‌بخشيم.
و ما را در آزمايش مياور، بلکه از شرارت ما را رهايی ده. زيرا ملکوت و قوّت و جلال تا ابدالآباد ازآنِ توست. آمين.



Unser Vater in dem Himmel! Dein Name werde geheiligt.
Dein Reich komme. Dein Wille geschehe auf Erden wie im Himmel.
Unser täglich Brot gib uns heute.
Und vergib uns unsre Schuld, wie wir unsren Schuldigern vergeben.
Und führe uns nicht in Versuchung, sondern erlöse uns von dem Übel. Denn dein ist das Reich und die Kraft und die Herrlichkeit in Ewigkeit. Amen.

Sonntag, 2. Dezember 2018

شما هم می‌توانيد...


شما هم می‌توانيد...

از بيست‌وسه‌چهار سالگی کتابِ مقدّس می‌خوانده‌ام. تا همين اندکی پيش، آن را با بی‌خدايی و نديده‌انگاشتنِ "خدا" از متن، چه در عهدِ عتيق و چه در جديد، خوانده‌ام. و مست و محو می‌شده‌ام (بی‌آن‌که در مسيحِ خداوند درآيم؛ که اين ماجرايی دارد که اگر بخواهيد می‌توانيد آن را اين‌جا [در قطعه‌ای که لحظاتی قبل از تعميد، در کليسا خوانده‌ام] بيابيد).
اگر من می‌توانسته‌ام، شک ندارم که شما هم می‌توانيد يا خواهيد توانست که بخوانيد؛ اگر که بخواهيد.
به هر شکل که بخوانيد، بر شما خجسته باد!

قطعه‌ای را که می‌آورم من انتخاب نکرده‌ام. گويه‌یِ هفدهمِ آن، هديه‌یِ برادرم ويلی بود.
تعميد، دو هفته‌یِ پيش (روزِ خجسته‌یِ هژدهمِ نوامبر)، در کليسايی ديگر بود. ما اين‌جا آبزنِ تعميد نداريم! نمی‌دانستم هديه هم خواهد بود! امّا در کار بود. (از دستِ رُلف بسته‌ای گرفتم سنگين، که با همه‌یِ مستیِ آن ساعت حتّی، از ورایِ پوشش، گفتم: شک نيست که کتاب است! و بود. آخرِ شب معلوم‌تر شد؛ و قاموسِ کتابِ مقدّس بود، مصوّر و رنگی؛ به زبانِ انگبين‌بارِ اين خطّه. الآن نمی‌توانم بخوانم مگر به‌زور، امّا دو سالِ ديگر –به‌ياریِ خداوند- حتماً خوب خواهم بود. رُلف هم قطعاً خواسته اين عطش را بيشتر بگيراند!) امّا ويلی، برادرم ويلی، دستِ خالی آمده بود! بعد از کيک و قهوه که در هستی‌سرا (کليسا)یِ خودمان بود، ويلی و دوستان که از زيگبورگ آمده بودند و برمی‌گشتند، به اصرار آمدند نيم‌ساعتی در خانه نشستيم و بعد رفتند. در آخرين لحظات که برخاسته بوديم و بدرودانه کرده می‌رفتند، ويلی گويه‌ای از "دوّمِ قُرنتيان 5" را نشانی داد. واگو می‌کردم که به خود بسپارم، که گفت: کتابِ مقدس را بده... و گويه را آورد:
Darum, ist jemand in Christus...

فردا که در اوّلين فرصت سراغِ کتاب رفتم، خواندم و، آغازم به روشنیِ ابد شده بود!
گفتم: بيا! ديگر چه می‌خواهی؟ صليبِ خداوند و کتاب و... اين‌هم از هديه‌یِ ويلی که آمد که دستادست تهی کُنَدَم از آنچه بوده بودم؛ باز تهی‌تر. که در مسيح و از مسيح پُر شوم...

بی‌هيچ دليلِ خاصّی، دوست دارم متنِ آلمانی را هم بياورم. و طبعاً هردو را از ترجمه‌هایِ قديم‌شان: فارسی را از ترجمه‌یِ بی‌مانندِ فاضل‌خانِ همدانی، ويليام گلن، و هنری مارتين؛ 1876-1856، و آلمانی را از ترجمه‌یِ مارتين لوتر؛ نسخه‌یِ چاپِ 1967 اشتوتگارت. (شک نداشته باشيد که هيچ‌يک از وانوشته‌هایِ جديد را –چه فارسی چه آلمانی- عمراً نمی‌پسندم. متنِ فارسیِ قديم بی‌نياز از ويرايشی نيست؛ امّا نه وانويسی و يا به‌اسمِ "ترجمه"! فعلاً که به آن نمی‌رسم. شايد به‌ياریِ خداوندم مسيح، قدری بعد توانستم...)

V
1 زيرا می‌دانيم که هرگاه اين خانه‌ی زمينی خيمه‌ی ما ريخته شود، عمارتی از خدا داريم؛ خانه‌ای ناساخته‌شده به دست‌ها و جاودانی در آسمان‌ها.
2 زيرا که در اين هم آه می‌کشيم، چون‌که مشتاق هستيم که خانه‌ی خود را که از آسمان است بپوشيم،
3 اگر فی‌الواقع پوشيده و نه عريان يافت شويم.
4 از آن‌رو که ما نيز که در اين خيمه هستيم، گران‌بار شده، آه می‌کشيم؛ از آن جهت که نمی‌خواهيم اين را بيرون کنيم، بلکه آن را بپوشيم تا فانی در حيات غرق شود.
5 امّا او که ما را برای اين درست ساخت خداست، که بيعانه روح را به ما می‌دهد.
6 پس دائماً خاطرجمع هستيم و می‌دانيم که مادامی که در بدن متوطّن‌ايم، از خداوند غريب می‌باشيم،
7 زيرا که به ايمان رفتار می‌کنيم نه به ديدار.
8 پس خاطرجمع هستيم و اين را بيشتر می‌پسنديم که از بدن غربت کنيم و به‌نزد خداوند متوطّن شويم.
9 لهذا حريص هستيم بر اين‌که خواه متوطّن و خواه غريب، پسنديده‌یِ او باشيم.
10 زيرا لازم است که همه‌ی ما پيشِ مسندِ مسيح حاضر شويم تا هرکس اعمالِ بدنیِ خود را بيابد، به‌حسبِ آنچه کرده باشد، چه نيک چه بد.
11 پس چون ترسِ خدا را دانسته‌ايم، مردم را دعوت می‌کنيم. امّا به خدا ظاهر شده‌ايم و اميدوارم به ضماير شما هم ظاهر خواهيم شد.
12 زيرا بار ديگر برای خود به شما سفارش نمی‌کنيم، بلکه سببِ افتخار درباره‌ی خود به شما می‌دهيم تا شما را جوابی باشد برای آنانی که در ظاهر نه در دل فخر می‌کنند.
13 زيرا اگر بيخود هستيم برای خداست و اگر هشياريم برای شما است.
14 زيرا محبّت مسيح ما را فرو گرفته است، چون‌که اين را دريافتيم که يک نفر برای همه مُرد، پس همه مُردند.
15 و برای همه مُرد، تا آنانی که زنده‌اند، از اين به‌بعد برای خويشتن زيست نکنند بلکه برای او که برای ايشان مُرد و برخاست.
16 بنابراين، ما بعد از اين هيچ‌کس را به‌حسبِ جسم نمی‌شناسيم، بلکه هرگاه مسيح را هم به‌حسبِ جسم شناخته بوديم، الآن ديگر او را نمی‌شناسيم.
17 پس اگر کسی در مسيح باشد، خلقتِ تازه‌ای است؛ چيزهای کُهنه درگذشت، اينک، همه‌چيز تازه شده است.
18 و همه‌چيز از خدا، که ما را به‌واسطه‌یِ عيسی مسيح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده است.
19 يعنی اين که خدا در مسيح بود و جهان را با خود مصالحه می‌داد و خطايای ايشان را بديشان محسوب نداشت، و کلام مصالحه را به ما سپرد.
20 پس برای مسيح ايلچی هستيم که گويا خدا به زبان ما وعظ می‌کند. پس به‌خاطر مسيح استدعا می‌کنيم که با خدا مصالحه کنيد.
21 زيرا او را که گناه نشناخت، در راه ما گناه ساخت تا ما در وی عدالتِ خدا شويم.


1 Denn wir wissen: wenn unser irdisch Haus, diese Hütte, zerbrochen wird, so haben wir einen Bau, von Gott erbaut, ein Haus, nicht mit Händen gemacht, das ewig ist im Himmel.
2 Denn darum seufzen wir auch und sehnen uns danach, daß wir mit unserer Behausung, die vom Himmel ist, überkleidet werden,
3 weil wir dann bekleidet und nicht bloß erfunden werden.
4 Denn solange wir in dieser Hütte sind, seufzen wir und sind beschwert, weil wir lieber wollen nicht entkleidet, sondern überkleidet werden, auf daß das Sterbliche würde verschlungen von dem Leben.
5 Der uns aber dazu bereitet hat, das ist Gott, der uns als Unterpfand den Geist gegeben hat.
6 So sind wir denn getrost allezeit und wissen: solange wir im Leibe wohnen, wallen wir ferne vom Herrn;
7 denn wir wandeln im Glauben und nicht im Schauen.
8 Wir sind aber getrost und haben vielmehr Lust, außer dem Leibe zu wallen und daheim zu sein bei dem Herrn.
9 Darum befleißigen wir uns auch, wir sind daheim oder wallen, daß wir ihm wohlgefallen.
10 Denn wir müssen alle offenbar werden vor dem Richterstuhl Christi, auf daß ein jeglicher empfange, wie er gehandelt hat bei Leibesleben, es sei gut oder böse. Des Apostels Selbstlosigkeit
11 Weil wir denn wissen, daß der Herr zu fürchten ist, suchen wir Menschen zu gewinnen; aber vor Gott sind wir offenbar. Ich hoffe aber, daß wir auch in eurem Gewissen offenbar sind.
12 Wir loben uns nicht abermals bei euch, sondern geben euch Anlaß, von uns etwas zu rühmen. So könnt ihr denen antworten, die sich des Äußeren rühmen und nicht des Herzens.
13 Denn, sind wir von Sinnen gewesen, so war es für Gott; sind wir bei Sinnen, so sind wir's für euch.
14 Denn die Liebe Christi dringet uns, da wir dafür halten, daß wenn einer für alle gestorben ist, so sind sie alle gestorben.
15 Und er ist darum für alle gestorben, damit die, die da leben, hinfort nicht sich selbst leben, sondern dem, der für sie gestorben und auferstanden ist.
16 Darum kennen wir von nun an niemand mehr nach fleischlicher Weise; und ob wir auch Christus früher nach fleischlicher Weise erkannt haben, so erkennen wir ihn doch jetzt so nicht mehr.
17 Darum, ist jemand in Christus, so ist er eine neue Kreatur; das Alte ist vergangen, siehe, es ist alles neu geworden!
18 Aber das alles von Gott, der uns mit sich selber versöhnt hat durch Christus und uns das Amt gegeben, das die Versöhnung predigt.
19 Denn Gott versöhnte in Christus die Welt mit ihm selber und rechnete ihnen ihre Sünden nicht zu und hat unter uns aufgerichtet das Wort von der Versöhnung.
20 So sind wir nun Botschafter an Christi Statt, denn Gott vermahnt durch uns; so bitten wir nun an Christi Statt: Lasset euch versöhnen mit Gott!
21 Denn er hat den, der von keiner Sünde wußte, für uns zur Sünde gemacht, auf daß wir würden in ihm die Gerechtigkeit, die vor Gott gilt.


پس از تعميد: زندگیِ نو در مسيح

لحظه‌یِ جاودانه‌یِ تعميد / Der ewige Moment der Taufe

برّگکِ نيمه‌گم‌شده؛ لحظاتی پيش از تعميد

برّگکِ نيمه‌گم‌شده!
از سی و چند سالِ پيش، با خداوندْ عيسی مسيح، در "کتابِ مقدّس"، مأنوس بوده‌ام. زمانِ درازی‌ست برایِ فرار از پيمان. فرارِ کسی که ناتوانی خود را می‌شناسد، و تن نمی‌دهد. می‌خواستم بارِ بزرگ نداشته باشم و فقط همان‌قدر که ممکن است به‌دوش بکشم. از سپردنِ خود می‌ترسيدم.

می‌ترسيدم که نتوانم
که نتوانم که بد نباشم؛ که درباره‌یِ ديگران داوری نکنم؛ که هميشه چوبِ خليده در چشمِ خود را ببينم
که ريا نورزم ؛ دروغ نگويم؛ ستم نکنم
که همگان را مانندِ خود بدانم 
که دشمن‌ام را دوست بدارم و برایِ او نيکی بخواهم!
...
که کسی از من به‌زور چيزی ببرد و...
که کسی به من سيلی بزند و...
از من ساخته نيست؛ مگر که زورم نرسد!
از من دور شو ای خداوند!

که از لذّتِ گناه بگذرم
که آلودگی نپذيرم و
هميشه خود را در حضور ببينم
و نتوانم...

نه، اين را نمی‌توانستم
و فاصله نگه می‌داشتم

از تو خواستم، و مرا و خانواده‌ام را از دريا و هفت کشور، به‌سلامت گذراندی تا به اين‌جا.
امّا باز می‌ترسيدم که خود را به تو بسپارم...

سی‌وچند سال!
به‌سخره، از سرِ مهر زمزمه کردی:
کجا می‌گريزی، نادان!؟
و من به اعماقِ ناتوانی و ترسِ خود می‌گريختم:
از من دور شو ای خداوند!

...
امّا اينک از همه‌یِ آنچه بوده‌ام
در تو پناه می‌گيرم

که بی تمسخرِ پيشين، لبخند می‌زنی:
دير کردی، برّگکِ نيمه‌گم‌شده!!

مهدی سهرابی
17 نوامبر 2018


verlorenes Lämmchen!

Seit über 30 Jahren kenne ich Jesus Christus. Das ist lange Zeit für die Fluch vor der Vereinbarung mit dem Gott. Die Flucht der Person, die seine Unfähigkeit kennt, aber trotzdem will sich nicht ergeben. Ich hatte Angt davor.

Ich hatte Angst, dass ich dann guter Mensch sein müsste. Dass ich dann Menschen nicht beurteilen könnte. Dass ich dann meine Fehler und meine Schlechtigkeit nicht übersehen müsste. Dass ich dann nie belügen, nie heucheln könnte. Dass ich meinen Feind mögen und für ihn das Beste wünschen müsste.
Nein, Herr! Gehe von mir hinaus!

Ich konnte das nicht und habe immer Abstand gehalten.
Ich habe dich aufgefordert, mir und meiner Familie zu helfen. Und du hast es gemacht, und wir konnten über die See und viele Länder gesund gehen und ins Deutschland ankommen.
Aber ich hatte noch Angst!
Über 30 Jahren hast du mich gerufen: Warum flüchst du?! Wohin?!
Und ich habe immer in meine Ängste geflüchtet.
Herr! Gehe von mir hinaus!
 
Aber jetzt bist du mein Schutz!
Und du lächelst und sagst:
Du hast dich verspätet, mein verlorenes Lämmchen!
      
Mehdi Sohrabi
18.11.2018
(Übersetzung von meinem Sohn Ramin)


همسايه / der Nächste

همسايه / der Nächste [28.06.2019] انجيلِ لوقا 10، 37-25 25   ناگاه يکی از فقها برخاسته، از رویِ امتحان به وی گفت: ای استاد، چه‌کنم تا وارث...